دســت نوشــت

( بــه آنچـه فکـرمی کنـی،بینــدیـش )

دســت نوشــت

( بــه آنچـه فکـرمی کنـی،بینــدیـش )

دســت نوشــت

وقـــتــی قـــلـــب هــســـت،هــمـه چیـــز هســـت،حتـــی...پــــای نــداشــتــه ات.

پیام های کوتاه
  • ۱۳ تیر ۹۸ , ۱۶:۴۰
    !

احساسی که به تو دارم،به هیچکسی نداشتم...

يكشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۰۵ ق.ظ

قسمت سیزدهـــم:

شاید پوشوندن مو واسه خانم هایی که حالا یکم موهاشون خاص ترِ،موهایی که وقت زیادی نمی بره برای انواع مدل ها،سخت باشه،برای من خیلی سخت بود،پوشوندن مو یکی از سخت ترین کارهایی بود که فکر میکردم تو این تغییرات باید انجام بدم.من هیچوقت فکر نکردم در ازای تشکر دارم چه جوری جواب خدارو می دم.شرمندشم واقعا.ولی قول میدم اگه عاشقش بشین دیگه نمی تونین قربونش نرین.

قسم میخورم که عاشق ماست،قسم میخورم هیچکسی بیشتر از خدا دوستمون نداره،کافیه اینو با تمام وجود درک کنین،درک کنین که هیییییچکس توی دنیا بیشتر از خدا دوستمون نداره،بابا این که شوخی نیست!هیچکس!من از یه جایی به بعد دیگه دست خودم نبود!به موهام که نگاه می کردم خجالت می کشیدم از خالقش!یعنی دلم نمی یومد ناراحتش کنم یا قدردانی نکنم از چیزی که بهم داده.به معنای واقعی عشقشو حس می کردم تو وجودم،من همیشه از اونایی که متعصب بودن خوشم میومد،دوست داشتم قشنگ غیرتی شدن رو،دوست داشتم کسی از روی دوست داشتن غیرتی بشه کسی که خودش هم بی نقص باشه وقتی نصیحتم میکنه.دیدم واقعا خدا هست!هم متعصب هم پرازقدرت و صلابت و هم کااااملا بی نقص،اصلا آدم دلش نمیاد بهش بگه نه،خیلی بنده هاشو دوست داره،وقتی هم میگه فلان کار بدو نکن انقدر منطقی چراشو میگه که اگه گوش نکنم بهم برمیخوره!انگار پیش خوم زیر سوال میرم،منم که عااااااااشق منطق!از یه جایی به بعد دیدم نخیر اصلا راه نداره نمیشه نمیتونم!نمیتونم طبق عادت که موهام بیرون بودو آستینامو میزدم بالا تا یه جایی [اصلا یه عادت عجیبی بود این بالا دادن آستین که نمی فهمیدم کی این کارو کردم!] نمیتونم اینجوری برم بیرون،حس میکردم علاقه خدارو نسبت به خودم به اینکه دوستم داره مطمئن بودم،حس میکردم تعصبشو،حس می کردم نگاهشو،حس میکردم لبخنداشو....

خواب آخرم که درمورد مدافع حرم بود و دعوت شدم به حفظ پوشش به عنوان یه مدافع،منو مطمئن تر کرد و یاعلی گفتم.و روزی که موهامو پوشوندم و رفتم بیرون،حس کردم واقعا عاشقشم چون فقط و فقط به خاطر خدا ظاهرمو تغییر داده بودم.خیلی چیزا تو زندگیم خدایی شده بود و توظاهرم موهام هنوز بزرگترین مانع بود که تمومش کردم.

چندسال صبر کردم تا بگذره از این دگرگونی تا ببینم چقدر قرصم پای تصمیمم،تا کجا ادامه میدم که اصلا اسم احساسم رو بشه گذاشت دوست داشتن....

حالا که می نویسم معصومه عوض شده، انتخاب کرده که عوض بشه نه از روی اجبار،نه خیلی خوبتر ازقبل نه خیلی خاصتر ازقبل ولی دیگه بی حجاب نیست.چندسالِ واجباتشو انجام میده بدون حتی یک روز ترک کردن نماز،تو اخلاقش تجدید نظر کرده و تا این لحظه از زندگیش سرعهدش با امام زمانش مونده، کاملا دلی.

به خاطر پوششم تیکه شنیدم تو اطرافیان،که آره ریا توشه آخه اون بودی این شدی!یه عده هم که بیشتر باهام بودن معتقد بودن که تو همیشه خوب بودی تو رفتارت،مگه چیکار کردی که حالا میخوای با این ظاهر ثابت کنی بهتر شدی!حتی یکی وقتی دید حجابمو به خاطر سبکی که کاملا سلیقه خودم بود گفت:تیریپ جدیده!اونجا تو شهرتون مد شده! خلاصه از هر راهی دوست داشتن با نیشو کنایه اذیتم کنن.و من با خودم میگفتم:خدایا همه این حرفارو تحمل میکنم تا اون تیکه هایی که زمان بی حجابیم بهم مینداختن تو خیابون اون تعریفارو که من مقصرش بودم،جبران شه،هرچی میگن اشکالی نداره،دلگیر میشم ولی میبخشم تا تو اون زمان منو ببخشی.حتی به خواهرم گفتم:وقتی بهم تیکه میندازن به دفاع از من هیچی نگو،میدونی اگه بخوام تک تکشونو می نشونم سرجاشون،ولی نمی خوام،می خوام صبر کردنو یاد بگیرم.اونم قبول کرد شاید چون جوابشو از سکوت من گرفت.

 

ادامه دارد....

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۰۱
معصومـــه پــورابـراهیـــم