دســت نوشــت

( بــه آنچـه فکـرمی کنـی،بینــدیـش )

دســت نوشــت

( بــه آنچـه فکـرمی کنـی،بینــدیـش )

دســت نوشــت

وقـــتــی قـــلـــب هــســـت،هــمـه چیـــز هســـت،حتـــی...پــــای نــداشــتــه ات.

پیام های کوتاه
  • ۱۳ تیر ۹۸ , ۱۶:۴۰
    !

!

پنجشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۸، ۰۴:۴۰ ب.ظ
نگاه کرد به گوشیم... به برچسب ژله ای گوشیم و پرسید چی؟
گفتم چی!
گفت رفیق شهیدم چی؟
من:آها رفیق شهیدم ابراهیم هادی
پوزخند زد و گفت هه
رفیق شهیدم.... کی بود!؟
من:کسی که با دعای توسل تونست حال مریضی رو خوب کنه،انقدر عمیق بود،خیلی مردِ،دوسش دارم
نگاه کرد به من و دوباره خندید و سرشو گرفت سمت دیگه!البته به من خندید نه به داداش ابراهیمم.
میدونم هنوزم تغییرمو هضم نکرده،هنوزم کنجکاوه، هنوزم میخواد بدونه چی شده،هنوزم میخواد از انکار به یقین برسه،عین خودم! شاید آره، عین خودم....
موافقین ۲ مخالفین ۱ ۹۸/۰۴/۱۳
معصومـــه پــورابـراهیـــم