دســت نوشــت

( بــه آنچـه فکـرمی کنـی،بینــدیـش )

دســت نوشــت

( بــه آنچـه فکـرمی کنـی،بینــدیـش )

دســت نوشــت

وقـــتــی قـــلـــب هــســـت،هــمـه چیـــز هســـت،حتـــی...پــــای نــداشــتــه ات.

پیام های کوتاه
  • ۱۳ تیر ۹۸ , ۱۶:۴۰
    !

احساسی که به تو دارم،به هیچکسی نداشتم...

سه شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۴ ق.ظ

قسمت هشتــم:

برخلاف ظاهر شاد و خندونم که همیشه شیطنت چاشنیش بود،اکثر مواقع درگیر بودم،من خیلی عمیق به همه چیز نگاه می کردم،خیلی ریز می شدم تو مسائل و شاید این لبخنده نمیذاشت کسی بفهمه چه حس بدی نسبت به بعضی چیزا دارم.چون باور داشتم نمی تونم همه چیزو تغییر بدم و باور داشتم من هم انسان کاملی نیستم مجبور بودم تحمل کنم.

البته این ظاهر که میگم تو این شهر که تقریبا بسته تر بود عجیب محسوب میشد ولی تو لاهیجان چندان به چشم نمی یومد.من هرچی بودم همینی بودم که می دیدن.یعنی پیچیده نبودم.خلاصه اینکه تفکر بقیه رو در مورد خودم حدس میزدم،من موج منفی افکار اطرافیانم رو حس میکردم.آدمای اینجا پوشش رو مبنای خوبی قرار میدادن،چیزی که من رو عصبی می کرد وقتی می دیدم خیلی هاشون اونطور که وانمود می کنن نیستن.خب برام عجیب بود که چطور میشه تو یه خانواده حساس و سخت گیر بزرگ شده باشی و بتونی انقدر جسارت داشته باشی تو انجام گناه!هرجوری حساب می کردم می دیدم با همین پوششم،از این آدمایی که من هرروز باهاشونم بهتر نباشم قطعا بدتر نیستم.اصلا انگار هیچ مدلی اکثر آدمای این شهرو درک نمیکردم!هماهنگ نبود خیلی چیزا باهم تو زندگیشون!و بدتر اینکه داشتم به این اطمینان می رسیدم خوبه همینجوری ادامه بدم.نمیدونم حس لجبازی من رو درک می کنید یا نه!

دروغ چرا!ته دلم پوششو دوست داشتم،درواقع ناراحت بودم از اینکه این حس عجیبو به حجاب پیدا کردم وبیشتر به همین خاطر،از آدمای این شهر دلگیر بودم چون حجاب رو برام بی ارزش کرده بودن به معنای واقعی بی ارزش واقعا بی ارزش.متاسفانه من دینمو به آدما گره زده بودم و به راحتی با دیدن هر خطا ازجانب این آدمهای به ظاهر مثبت،این گره ها در حال باز شدن بود.

خواستم بشم مثل اونا که کموبیش حجاب داشتن و رفتارشون مثل محجبه ها نبود.ولی نشد.سخت بود بدتر از چیزی که هستم بشم،یعنی بد شدن تو رفتار برام سخت بود.بد شدن تو رفتار خیلی برام سخت بود خیلی بیشتر از خیلی.تو اوج این لجبازی ها ،هنوز هم نامحرم برام خط قرمز بود و نمی خواستم چیزی تغییر کنه وهزارتا چیز دیگه که بهش معتقد بودم و ایمان داشتم. تو تمام دوران لجبازیم عهدمو یادم نمی رفت،نمی خواستم بشکنمش.

همینقدر از عذاب وجدانم برای بعضی از کارهای اشتباهم بگم،که قبل از اینکه برم آرایشگاه و موهامو اون مدلی که نباید کوتاه کنم خودمو قانع می کردم،اینطور:

ادامه دارد......

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۲۷
معصومـــه پــورابـراهیـــم