دســت نوشــت

( بــه آنچـه فکـرمی کنـی،بینــدیـش )

دســت نوشــت

( بــه آنچـه فکـرمی کنـی،بینــدیـش )

دســت نوشــت

وقـــتــی قـــلـــب هــســـت،هــمـه چیـــز هســـت،حتـــی...پــــای نــداشــتــه ات.

پیام های کوتاه
  • ۱۳ تیر ۹۸ , ۱۶:۴۰
    !

احساسی که به تو دارم،به هیچکسی نداشتم...

جمعه, ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۴:۰۸ ب.ظ

قسمت پنجــم:

اکثر دخترای مدرسه چادری بودن و در واقع من،با حجاب خیلیییی معمولی،جز بی حجاب ها محسوب می شدم تو این جمع.اینبار اکثر هم نشین های من برخلاف زمانی که لاهیجان بودم،دوستانی بودن با حجاب ظاهری کامل نسبت به خودم ،با خانواده هایی به شدت حساس که اصلا دلیل این همه حساسیت رو درک نمی کردم و نکردم هنوز!شبیه بی اعتمادی بود و من نمی فهمیدم چرا!

حجاب دوستای مدرسه ایمو دوست داشتم،اتفاقا اوایل خجالت می کشیدم از پوشش خودم مقابلشون اما...

راستش دخترای مانتویی کلاس به حدی شر بودن که گاهی می ترسیدم از کنارشون رد شم!چون گاهی از ادبیاتی استفاده می کردن که خیلی باهاش غریبه بودم و نمی تونستم هضم کنم.نه اینکه حالا تو لاهیجان همه هم کلاسی هام مودب باشن ولی حداقل من ندیده بودم که مودب هارو مسخره کنن چون میدونستن بی ادبی ضعفه،نه با ادبی.اما اینجا با احترام که حرف میزدم میزدن زیر خنده!و واقعا گاهی هاج و واج می موندم.البته این رفتارشون فقط مقابل من نبود،بین خودشون هم همینطور رفتار میکردن.تنها وجه اشتراک من با مانتویی ها پوششم بود با رفتاری 180 درجه متفاوت!و این مجبورم می کرد دوستامو از بین اونها انتخاب نکنم.ترجیحم انتخاب دوستان چادری بود که حداقل یه سری خصوصیات منفی رو در وجودشون نمی دیدم.

به مرور که صمیمیت بیشتری ایجاد شد بینمون،شاهد رفتارهایی از جانب همین دوستان محجبه بودم که منو به چالش می کشید!رفتارهایی که فکر میکردم اونها نباید انجام بدن،البته نه اینکه همه محجبه ها  اینطور باشن ولی انگار من باهرکسی در تماس بودم متاسفانه جز همین گروه بود و عده ای که  تعدادشون هم خیلی کم بود و در اصطلاح تندرو محسوب میشدن،که اصلا بقیه رو آدم حساب نمی کردن[اما انگار اونها باحجاب واقعی بودن و بقیه فقط ظاهری محجبه داشتن]

این همه دوگانگی بین ظاهر و باطن داشت دیوونم میکرد!من شیطون بودم و بازیگوش،ولی قسم میخورم کاری که اون ها در اوج آرامش انجام می دادن رو من در اوج شیطنت هام،حتی بهش فکر نمی کردم!میخواستم یکی عین خودم پیدا کنم ولی نمی شد.تو جمع بی حجابا صمیمی نمی شدن با من،چون تو رفتار فرق داشتم باهاشون،توجمع محجبه ها هم صمیمی نمی شدن با من،چون تو ظاهر فرق داشتم باهاشون.و بدبختی این بود که نه دوست داشتم ظاهر پوشیده داشته باشمو در اصل بد باشم،نه اینکه براساس ظاهرِ بی حجابم،تو رفتار بی پروا باشم.

انقدر ادامه داشت این داستان های عجیب رفتاری در دوستان ظاهرا محجبه که...

ادامه دارد....
موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۲۳
معصومـــه پــورابـراهیـــم